رنسانس شرقی و بازتابهای تطبیقی آن در فرانسهی قرن نوزدهم
در قرن هفدهم، کلاسیسیسم فرانسه با الهام از فرهنگ و تمدن یونان و روم باستان، به خوبی از کیان اروپا محوری(1) دفاع نمود و زمینهی ادبی محکمی را پایهریزی کرد.(2) زمینهی ادبی که بدینسان ساخته و پرداخته شد به غنای فرهنگ و ادب فرانسه انجامید، به طوری که آثار متنوع و مهمی پیدا شد، اما همین زمینه تا حدی صبغهی شرقی را نیز به همراه داشت. به علاوه در این قرن عدهای از سیاحان فرانسوی از جمله تاورنیه(3) تِوِنو(4) و شاردن(5) به ایران مسافرت کردند و از مشاهدات خود مطالب بدیعی در باب زندگی و آداب و رسوم و فرهنگ و تمدن ایران ارائه کردند.
سبک نگارش این سفرنامهها گیرایی به خصوصی نداشت، اما محتوای نوشتههای آنها از جذابیت و طراوت خاصی برخوردار بود، به ویژه مباحثی را که شاردن برای نخستین بار تشریح کرد؛ مثل توصیف تشییع در نزد ایرانیان طبق کتاب «جامع عباسی»(6) شیخ بهایی.
اما دو رویداد بزرگ ادبی در همین قرن به وقوع پیوست: ابتدا ترجمهی «گلستان» سعدی به زبان فرانسه، که این امر باعث معرفی ادبیات فارسی در فرانسه و اروپا شد، آن هم تقریباً پنج قرن پس از تألیف آن و سپس ترجمهی «انوار سهیلی» واعظ کاشفی، که خود ترجمهی سادهای از «کلیله و دمنه» بود و حکایات «گلستان» و «مثنوی» و کتابهای دیگر را نیز در برداشت. این ترجمهها مقبولیت عام یافت و در محافل ادبی دربارهی آنها به بحث پرداختند.
مادلن دواسکودری(7)، رمان نویس عصر کلاسیک، که بانویی فرهیخته بود، در اثر بزرگ خود «کوروش کبیر»، بدعتی را پایهریزی کرد که در قرن بعد بیشتر مثمرثمر واقع شد. او با الهام از تاریخ کبیر ایران باستان و با گزیدن اسامی خاص ایرانی برای شخصیتهای داستان خود، اسامی که بیشتر به تلفظ یونانی نزدیک و در نتیجه به گوش اروپاییان سازگار بود و به وجود آوردن فضای کاملاً ایرانی، به انتقاد از نظام حکومتی و مفاسد اجتماعی و طبقاتی عصر خود پرداخت. چنین بدعتی، برای ژان دولافونتن،(8) مؤلف «فابلها»، که از ترجمهی «انوار سهیلی» نیز استفاده کرده بود، پرثمر بود و او نیز در این اثر خود و از زبان حیوانات به هجو جامعهی عصر خود پرداخت.
بدینسان ادبیات فارسی نخستین بازتابهای ادبی و تطبیقی را در عصر کلاسیسیسم ادبیات فرانسه موجب گشت و تأثیر صبغهی شرقی را نشان داد. استقبال عامه از این آثار، استقبال «کتابخانهی شرقی» اثر بارتلمی دِربِلو(9) را نیز به همراه داشت. این کتاب وزین، که کراراً مورد استفادهی نویسندگان فرانسوی بود، تا اواخر قرن نوزدهم ارزش و اعتبار خود را حفظ نمود. مؤلف آن در مباحث مربوط به فرهنگ و تمدن ایران از روضه الصفای میرخواند و از خواندمیر و نیز از آثار چند تن دیگر از مورخان ایران استفاده کرده بود.
در عصر روشنگری، منتسکیو(10) با استفاده از سفرنامهی شاردن و با نوشتن «نامههای ایرانی»، خود، به سبک اسکودری به انتقاد از جامعهی عصر خود پرداخت و از این رهگذر نام ایران و ایرانی دوباره بر زبانها جاری شد. علاوه براین، مجادله و مناظرهی فلاسفه با کلیسای رسمی نیز باعث شد که نام زردشت و کتاب مقدس او و قدمت آن موضوع(11) بحثوجدل قرار گیرد. اما ترجمهی زند اوستا (1771) به زبان فرانسه توسط آنکتیل دوپرون(12) دنیای جدیدی را گشود و مقدمهای شد تا از طرفی پایههای اروپا محوری متزلزل شود و از طرف دیگر علم جدید زبانشناسی و فقهاللغه اوستایی بنیان خاورشناسی علمی را مستحکمتر کند.
در اواخر قرن هجدهم مطالعات شرقی از حیطهی حکمای الهیات و میسیونرها خارج شد و کم کم خاورشناسان «لائیک» به آن پرداختند و زمینهی فکری و برداشت از مطالعات شرقی را نیز عوض شد. مطالعهی زبانهای شرقی دیگر برای روشن کردن و قابل فهم نمودن بعضی از مطالب کتاب مقدس نبود، بلکه علوم شرقی و شناخت فرهنگ و تمدن شرقی به طور همهجانبه مطرح شد و گرایش ادبی و گرایش به ترجمهی متون تاریخی، خاورشناسان را بیشتر به طرف موضوعات مهم و اساسی رهنمون شد. از سوی دیگر، در پی اقدامات علمی چند ایرانشناس با اقتدار، ایرانشناسی فرانسه در اوایل قرن نوزدهم سرآمد کشورهای اروپایی گردید. اما جریانهای ادبی و فکری در آلمان هم در جهت شناخت فرهنگ و تمدن شرق حرکت کرد و تا چند صباحی خاورشناسی جوان این کشور وسیلهای برای بیان آرای یک مکتب ادبی جدید شد.
در واقع قبل از این ایام در نهضت ادبی «شتورم اوند درانگ» (13) (غوغا و تلاش)، که پیشرو رمانتیسم آلمان بود، یکی از بزرگان ادب این کشور، یوهان گوتفرید فون هردر،(14) که در دوران جوانیاش سعدی را استاد اخلاق خود میدانست (15) و به گفتهی ژان فیلیوزا(16) « میخواست شرق را وارد تاریخ کند»، در جهت تاریخ ادبی جهانی کوشش میکرد و به منظور برانگیختن علاقه نسبت به شعر قومی فعالیت مینمود و آن را نیروی حیاتبخش میدانست. علیرغم اینکه فرهنگ لاتینی را در قرون وسطا و رنسانس و نفوذ فرانسه را در قرون هفدهم و هجدهم نکوهش کرده بود، لافونتن را «اصیلترین نابغه» در بین نویسندگان فرانسوی میدانست و معتقد بود که «تا زبان فرانسه باقی است افسون او نیز رنگ نخواهد باخت»(17) و ما نیز دیدیم که لافونتن در «فابلها»ی خود از «انوار سهیلی» نیز استفاده کرده بود.
فردریش فون شلِگِل،(18) که به تعبیری نمایندهی افکار مکتب رمانتیسم بود، در مجلهی «آنتئوم» (19) سال 1800 میلادی اعلام کرد که «این در شرق است که ما باید در جستجوی رمانتیسم متعالی باشیم» (20) و سپس تعبیر رنسانس جدید را که همانا رنسانس شرقی بود، برای بار اول(21) در «تتبع در باب زبان و حکمت هندیان» (1808) ارائه نمود و بدینسان نخستین بنیاد هندشناسی و زبانشناسی تطبیقی هند و ژرمنی شکل گرفت. اهمیت این اقدام شلگل به گونهای بود که بعدها جیمز دارمستتر(22) میگفت: که نمیتوان در تاریخ ادبی چیزی جز بیانیهی دوبله(23) و پلئیاد(24) را معادل آن دانست» (25). مریدان شلگل در فرانسه تعبیر رنسانس جدید او را بسط دادند و به ترویج آن پرداختند و حتی منابع رمانتیسم را در دو زمینهی «شرق و قرون وسطا» تعیین کردند. (26)
ولفگانگ فون گوته،(27) شاگرد هرِدِر و از اعضای جنبش ادبی «شتورم اوند درانگ»، تعبیر «ادبیات جهانی» را که «ناظر بر طرحی تاریخی از تحول ادبیات قومهای گوناگون بود» (28) ارائه نمود. علاقه به شعر قومی، شامل ادبیات شرق و به ویژه ادبیات فارسی، او را بر آن داشت تا در راستای رمانتیسم دست به ابتکار بدیعی بزند و برای معروفترین اثر ادبی خود خاورشناس جوانی را به نام هانس گوتفرید لودویگ کوزگارتن(29) را به کمک بطلبد. بدینسان خاورشناسان وارد دنیای پرچاذبهی رمانتیسم شدند و بهعنوان مشاورین رمانتیکها بهایفای نقش پرداختند. نکته قابل توجه اینکه خاورشناسان فرانسوی جنبش خاورشناسی علمی را بنیان گذاشتند و آلمانیها از آن برای پروراندن رمانتیسم استفاده کردند.
گوته با افکاری که دربارهی ادبیات، ادبیات جهانی و منابع رمانتیسم داشت، به تحقیقات و آثار ایرانشناس اتریشی، ژوزف فونهامر(30) و نیز به آثار ایرانشناس فرانسوی، سیلوستر دوساسی، (31) که برجستهترین چهرهی خاورشناسی فرانسه و اروپا در طول نیمهی قرن نوزدهم بود، علاقهی وافری نشان داد. از سویی هامر خود با هردر، ویلاند(32) و چند تن دیگر از نویسندگان و متفکرین بزرگ آلمان آشنایی نزدیکی داشت و حتی به سبک حماسهی رمانتیکی «اوبرون» (33) ویلاند، شیرین، یا عشق های شاه ساسانی خسروپرویز با شیرین یا ایرِن (1809) را منتشر نمود و جایگاهی در ادبیات آلمان برای ادبیات فارسی باز کرده بود. سپس او دیوان حافظ (1813) و تاریخ ادبی ایران (1818) را نیز منتشر کرد.
گوته با سیلوِستر دوساسی از طریق آثارش، به ویژه آثار مربوط به فرهنگ و تمدن ایران آشنایی داشت. دوساسی تا این تاریخ و بهعنوان استاد زبان فارسی در کُلژ دو فرانس، «پندنامه» عطار را ترجمه و سنگ نبشتههای ایرانی، سکههای شاهان عصر ساسانی و سنگنبشتههای کرمانشاه را مطالعه و بررسی و نیز تذکره الشعرای دولتشاه و تحفه سامی سام میرزا را منتشر کرده بود. او به همراه لویی ماتیو لانگلِس،(34) استاد زبان فارسی در مدرسهی زبانهای زندهی شرقی، که در جهت شناساندن فرهنگ و تمدن ایران عصر اسلامی کوشش زیادی به عمل آورده بود، بیشترین خدمت را به فرهنگ و تمدن ایران مبذول داشت. گوته، که کاملاً شیفتهی آثار دوساسی بود، پس از اتمام «دیوان شرقی» (1819) خود، آن را با احترام تمام به او تقدیم و خود را شاگرد او خطاب کرد، آن هم در حالی که کوزگارتن، شاگرد دوساسی، در تدوین «دیوان شرقی» او را یاری کرده بود و برای معرفی ادبیات کلاسیک ایران مباحث جالبی را در انتخاب و ترجمه نموده و آنها را برای درج در آن در اختیار او قرار داده بود.(35) بدینسان رنسانس شرقی، که از طریق نظریهی شلگل در تکوین خاورشناسی علمی شکل گرفت، در ادبیات عملاً با اقدام بدیع گوته عصر جدید را گشود.فردی که در فرانسه رابط خاورشناسی و رمانتیسم بود، فردینان دکشتاین(36) نام داشت و از شاگردان شلگل بود. او در پاریس از شعرای جوان فرانسوی دعوت کرد تا از شرق و قرون وسطا در آثارشان استفاده بکنند و از آنها به عنوان دو منبع الهام بخش بهره بگیرند. او حتی در روزنامهی خود، «لوکاتولیک»(37) گفت:(38) «ادبیات شرقی برای طرز فکرهای برتر تبدیل به آن چیزی خواهد شد که ادبیات یونانی برای علمای قرن شانزدهم بود». در هر حال آنچه مسلم است با آمدن مکتب جدید رمانتیسم به فرانسه، کلاسیسیسم و نئوکلاسیسیسم، که به مدت دو قرن معرف فرهنگ و ادب این کشور بودند، به کل به کنار نهاده شدند.
ویکتور هوگو(39)، که در این ایام شاعر جوانی بود و با دکشتاین هم آشنایی داشت، دو سال پس از این گفتهی دکشتاین، ولیکن ده سال پس از انتشار «دیوان شرقی»، مجموعهی اشعار تغزلی خود را تحت عنوان «شرقیات» (1829) منتشر میکند. به زعم «ریمون شوآب»، هوگو بیانیه رنسانس شرقی را در آن با گفتاری که یادآور گفتهی دگشتاین بود ارائه میکند، (40) چون که او میگوید: (41) «در قرن لویی چهاردهم یونانشناس بودند و اکنون خاورشناسند. بدینسان عملاً پیشرفتی صورت گرفته است. هرگز این همه افکار منور همزمان به تفحص در ورطهی بزرگ آسیا نپرداخته بودند. آنچه از همهی این مطالب حاصل میشود، این است که شرق یا به عنوان تصویر یا به عنوان اندیشه، برای افراد منورالفکر و نیز برای تخیلات، به نوعی دلمشغولی همهجانبه تبدیل شده که مؤلف این کتاب نیز شاید بدون توجه از آن پیروی کرده است.» جالب توجه این است که هوگو برای دسترسی به منابع شرقی از طریق شارل نودیه(42)، به خاورشناس جوانی به نام ارنس فوینه(43) متوسل میشود و او نیز مطالب زیادی را به صورت یادداشت از متون شرقی جمعآوری و برای او ترجمه میکند، که معروفترین آنها دربارهی جلالالدین رومی، فریدالدین عطار و فردوسی بود.(44) هوگو در این اثر خود
گفته بود که «ایرانیان ایتالیاییهای آسیا هستند.» (45)
اما دوازده سال قبل از اینکه هوگو «شرقیات» خود را منتشر کند، رنسانس شرقی از طریق دکشتاین به فلیسیته روبر دولامنه،(46) نویسندهای که مدافع کلیسای کاتولیک رومی و رهبر فرقهای آزادیخواه بود، تلقین(47) شده بود و وی نیز در اثر پرجاذبهاش، «تتبع در باب بیتفاوتی» (1817)، که یکی از آثار مهم تاریخ عقاید و نیز تمجید مسیحیت بر پایهی نوین است، از خاورشناسی مدد گرفته بود. در این اثر او به کرات از اسلام صحبت و از «کتابخانهی شرقی» درِبِلو نیز استفاده کرده بود. او حتی به بررسی و تحقیق «زند اوستا» ترجمهی آنکتیل دوپرون، پرداخته بود. (48) نکتهی جالب توجه اینکه قبل از این تاریخ نویسندهی آلمانی، هانریش فون کلایست(49) در سال 1810 با اثرش به نام یا زردشت هممیهنان خود را برمیانگیخت تا در پی کسب آزادی برآیند.(50) به همین روی است که میبینیم سالها بعد از انتشار تتبع در باب بیتفاوتی، لامنه، مدافع خستگیناپذیر راه آزادی، دوباره برای بیان عقایدش به زردشت متوسل میشود، چون که در اثر دیگرش، امشاسپندها و داروندها (1843)، که هجوی(51) است بر ضد جامعهی عصرش، آزادانه از تعالیم زردشتی که در «زند اوستا»ی آنکتیل دو پرون خوانده بود بهعنوان پوششی برای دیدگاههای اصلاحگرایانه خود استفاده کرد.(52) لامُنه در این دو اثر از مرید جوان خود، ایرانشناس فرانسوی، اوژن بوره،(53) که در زمان محمد شاه قاجار سفری نیز به ایران کرده و حتی از ترجمه و چاپ شاهنامه فردوسی توسط ژول مول(54) با ایرانیان صحبت کرده بود، نیز بهره گرفته بود. (55)
در حوالی سال 1838، زمانی که نخستین مجلد شاهنامه با ترجمهی مول و سپس مجلدات بعدی تا سالهای پس از مرگ او (1876) منتشر میشود، هیچ اثر فارسی بهاندازهی این ترجمه توجه(56) منتقدان، شعرا و نویسندگان فرانسوی را به خود جلب نمیکند و هیچ اثر فارسی دیگری به اندازهی آن در جهت مطالعات تطبیقی ادبیاتها مورد توجه و تحقیق قرار نمیگیرد. در طول ترجمه ژان ژاک آمپر (57)، که خود یک تطبیقگر ادبیاتهای اروپایی بود، سنت بوو،(58) ارنست رنان(59)، ژول میشله(60) و دیگر منتقدان و نویسندگان فرانسوی به بررسی آن پرداختند.
آلفونس دولامارتین، (61) که ابتدا از طریق مصاحبتها و گفتگوها با دکشتاین به شرق توجه نشان داد،(62) کمی بعد از طریق مول با شاهنامه آشنا شد و به تمجید آن در مجله خود پرداخت(63) و سپس در اثر بزرگ خود زندگی مردان بزرگ، معروفترین بخش آن، یعنی داستان رستم و سهراب را بررسی و معرفی کرد. این بخش قبلاً مورد نظر آنتوان لئونارد دوشزی(64) مترجم لیلی و مجنون جامی بود، اما توجهش به مطالعات سانسکریتی او را از انجام آن بازداشته بود. ویکتور هوگو در مجموعه اشعارش، افسانهی قرون با الهام از شاهنامه نشان داد که چگونه میتوان با قرنها سختی درافتاد و بر مصایب پیروز شد(65) و البته تاریخ ایران در طول قرون و نیز مصایبی که بر آن وارد شد، خود نمونهی بارزی از این سختیها بود، ولیکن سرانجامش پرفراز بود. اما مؤلف در آن از زوایای گوناگون و به طور غیرمستقیم به انتقاد از امپراتوری دوم،(66) شاهان و کشیشها نیز پرداخته بود.
ظاهراً لامارتین، که به شرق هم مسافرت کرده بود، هدفی بالاتر از سایر نویسندگان فرانسوی در رابطه با فرهنگ و تمدن شرق در سر میپروراند، چونکه شوآب و فیلیوزا بهخوبی نشان میدهند که او در نظر داشت شرق را وارد تاریخ ادبی بکند. (67)
اگر بخواهیم به طور اخص به ذکر نام یک نویسندهی فرانسوی قرن نوزدهم بپردازیم، که بیشترین سهم را در شناساندن فرهنگ و تمدن ایران از طریق مجموعه آثارش داشته است، بی هیچ شکوشبههای بایستی از ژوزف آرتور دوگوبینو(68) نام ببریم که بعد از شادرن در قرن هفدهم لوای ایرانشناسی را در قرن نوزدهم با قلم شیوای خود و با دیدی بیغرض لکن نقادانه همچنان در اهتزاز نگاه داشت. هنوز جوان روزنامهنگار بیستودو سالهای بیش نبود که به شرق علاقهمند شد و مقالهی معروف خود، «در پیرامون جنبش فکری شرق» (1838) را منتشر کرد و از این بابت بر «ادگار کینه»،(69) که عنوان «رنسانس شرقی» را در فرانسه برای نخستین بار به کار برد، پیشی جست. (70) نام «قرآن» برای او «طنین مقدسی» داشت و همیشه در نامههایش دور کلمهی «قرآن» را زینتکاری میکرد. (71) او خیلی زود به فکر افتاد که مسلمان شود و حتی دربارهی آن با دوستش الکسی دوتوکویل(72)به مباحثات طولانی پرداخت. (73) او در مقالهی مذکور معتقد بود که «اسلام مشخصهی اصلی ویژگی آسیایی است» و «ویژگی یک ملت نیز از طریق آثار ادبی بیان میشود»، «بنابراین بسیار بجا خواهد بود که آثار ادبیات عربی و فارسی به اروپا شناسانده شود.»(74)
گوبینو ایران را قربانی طوایف مغول و ایلغارهای دیگر میدانست (75) و میگفت علیرغم آن ایرانیان کتابهای تحسینانگیزی از حماسه تا قصیدههای عشقی ارائه کردهاند و در هر نوع ادبی اساتید بزرگ خود را نیز داشتهاند و نامهای فردوسی، سعدی، حافظ، جامی و نظامی همیشه کنجکاوی ملتی را که این آثار برای آن ملت نوشته شده برخواهد انگیخت. او حتی پا را فراتر نهاده و نسبت به عقیدهی دوساسی، که مُلهِم از زمخشری دربارهی برتری شعر عربی سخن گفته بود، با جرأت به موضعگیری پرداخته و از شعر فارسی دفاع میکند. (76) از آنجا که تا آن ایام شعر و ادب فارسی در فرانسه نسبت به آلمان کمتر معرفی شده بود، گوبینو به آثار فارسی ترجمه شده به آلمانی توسط ژوزف فونهامر، وینسنز فون روزن تسوایگ(77) و فردریش روکرت(78)، شاگرد زبان فارسی هامر، متوسل میشود. اما در مجموعه شعر معروف خود، دلافزا(79)، که دارای مضمون «زن- فرشتهای» است که عاشق یک فرد فانی میشود، مضمونی که در آثار نروال،(80) هوگو، وینی(81) و لامارتین هم آمده است، (82) تأثیر جامی بر او از طریق ترجمهی لیلی و مجنون توسط شزی بیشتر به واقعیت نزدیک است.(83) در همان سال 1838، لکن در نشریهی دیگری، او به معرفی جامی(84) و سپس سعدی،(85) میپردازد و درصدد برمیآید تا در ادبیات فارسی، از مولانا تا جامی، نشانههای اسلام عرفانی را بیابد.(86)
گوبینو در دو سفر خود به ایران در سالهای 1855 تا 1858 و سپس در سالهای 1861 تا 1863، با محافل علمی، ادبی و فلسفی ایران آشنایی پیدا کرد و با تعجب دریافت که آنها از ولتر(87)، کانت، (88) اسپینوزا(89) و هگل(90) صحبت میکنند، به ویژه از دو فیلسوف اخیر.(91) سپس برای پاسخگویی به کنجکاویهای آنها گفتار دربارهی روش (1863) دکارت(92) را با همکاری دو نفر در تهران ترجمه و چاپ میکند. (93) تحقیقاتش در باب ملاصدرا و سپس دربارهی پنجمین(94) نسل فلاسفهی بعد از وی، او را به حاجملاهادی سبزواری رهنمون میکند. او نسخهای از شرح منظومهی وی را، که به تازگی در تهران چاپ شده بود(95) و پس از فوتش نیز آن را در کتابخانهاش یافتند،(96) مطالعه کرد و ضمن تعریف از شخصیت علمی او، به تقوایش نیز اشاره کرد و او را «عالیجناب حاجملاهادی سبزواری، که اکنون در قید حیات است و تقریباً هفتاد سال دارد و شخصیت بیمانندی است» (97) معرفی کرد.
همین امر باعث شد تا یکی از جالبترین بازتابهای ادبی ایران به وقوع بپیوندد، چونکه یکی از نویسندگان زن فرانسوی، به نام اوگوستوس کراوِن، شخصیت معنوی و علمی حاجملاهادی سبزواری را به شکلی که گوبینو در کتاب معروفش «مذاهب و فلسفه در آسیای مرکزی» (1865) آورده بود، در رمان مراسلهای خود، «آدِلائید کاپِس مینوتولو» (98) (1869) معرفی کرد و به تمجید از او پرداخت و حتی باعث خوشحالی گوبینو نیز شد. (99)
او که در ضمن کارهای تحقیقاتی خود در ایران، متوجه اهمیت دوبیتیهای باباطاهر عریان و محبوبیتش در بین ایرانیان شده بود، برای نخستین بار از وی در کتابش «سه سال در آسیا» (1859) صحبت میکند. (100) به علاوه در ادبیات قرن نوزدهم فرانسه به عنوان رماننویس و نوولنویس از جایگاه شامخی برخوردار است، اما به عنوان نوولنویس ما نام او را اغلب در کنار دو نوولنویس دیگر این قرن، پروسپر مریمه(101) و گی دوموپاسان(102) میبینیم، لیکن مضامین «افسانههای آسیایی» (1876) او اساساً در رابطه با آدابورسوم ایرانیان است و به همین دلیل او به خاطر این نوولهایش معرّف ادبیات غیربومی(103) هم میباشد. آنچه جیمز موریه(105) در کتاب خود، «حاجی بابا» (1824) از چهرهی ایرانی نشان داد، گوبینو در «افسانههای آسیایی» خود، که شش نوول را در برداشت، چهرهی دیگری از ایران و ایرانی نشان داد، بهطوری که ایرانشناس فرانسوی، باربیه دومنار، (106) در همان ایام نوشت: (107) «من هیچ نویسندهی اروپایی نمیشناسم که مشرق جدید را مانند کنت دوگوبینو شناخته و بدین خوبی وصف کرده باشد.» مرحوم سیدمحمدعلی جمالزاده در مقدمهی «یکی بود یکی نبود» (108) خود، به نوولهای او اشاره کرده و اهمیت آن را نیز متذکر شده است.
همانطور که ملاحظه شد، از عصر کلاسیسیسم، در قرن هفدهم تا عصر رمانتیسم در قرن نوزدهم، فرهنگ و ادب ایران در ادبیات فرانسه حضوری مستمر و سازنده داشت. لیکن اوج آن در طول قرن نوزدهم با رنسانس شرقی همراه بود و در این مقطع ابعاد وسیع و متنوع آن، که بازتابهای ادبی و تطبیقی چندی را نیز موجب گردید، بزرگترین نویسندگان فرانسه را شیفتهی خود نمود و آثاری که بدینسان به وجود آمد به غنای ادبیات فرانسه، آنهم در راستای رنسانس شرقی افزود.
منابع تحقیق:
1- Boissel (Jean), Gobineau, l"Orient et I"Iran, Paris, Klincksieck, 1973.
2- Chardin (Jean), Voyages de Chevalier Chardier, etc., Amsterdam, 1711, t.7.
3- Filliozat (Jean), Article sur "Raymond Schwab, La renasissance orientale Paris, Payot, 1950" in Journal Asiatique, 1951, t. 239, p. 88-89.
4- Gaulmier (Jean), "Note sur I"apologétique mennaisienne et I"oirientalisme", in Mélanges Louis Massignon, Damas, 1957, t.2, p. 251-58.
5- Gobincau, Oeuvres (Bibl. de la Pléiade), Paris, Gallimard, 1983, t.2.
6- Hadidi (Javad), De Sa"di à Aragon, Téhéran, Alhoda, 1999.
7- St [***] (Albert), Article sur "West-Oestlicher Divan-Divan occidento- Oriental, ou Anthologie Arabe et Persane, par Goethe. Stuttgard, 1918", in Revue Encyclopédique, 1823, t.20, p. 546-53.
8- Schwab (Raymond), La renaissance orientale, Paris, Payot, 1950.
9- جمالزاده، سیدمحمدعلی، یکی بود و یکی نبود، چ7، تهران، کانون معرفت، 1345.
10- دوشن گیمن، دین ایران باستان، ترجمهی رویا منجم، تهران، فکر روز، 1375.
11- فلسفی، نصرالله، چند مقالهی تاریخی و فلسفی، تهران، وحید، 1348، ج1.
12- ولک، رُنه، تاریخ نقد جدید، ترجمهی سعید ارباب شیرانی، تهران، نیلوفر، 1373، ج1.
پینوشتها:
1- Européocentrisme
2- رنسانس شرقیو بازتابهای تطبیقی آن در فرانسهی قرن نوزدهم، در: مجموعه مقالههای نخستین گردهمایی پژوهشهای زابن و ادبیات فارسی (بهمن ماه 1380)، به کوشش محمد دانشگر، تهران، انجمن علمی زبان و ادبیات فارسی-ایرانشناسی دانشگاه تربیت مدرس، 1381، ج1، صص 618-632.
3- Tavernier
4- Thévenot
5- Chardin
6- Voyages du chevalier Chardin en Perse etc., Amsterdam, 1711, t.7, p. 112 et suiv.
7- Madeleleine de Scudéry
8- Jean de La Fountaine
9- Barthelémy d"Herbelot
10- Montesquieu
11- دوشن گیمن، دین ایران باستان، ترجمهی رویا منجم، تهران، فکر روز، 1375، ص 449.
12- Anquetil-Duperron
13- Sturm und drang
14- Johann-Gouttfried Herder
15- Jean Boissel, Gobineau, I"Orient et I"Iran, Paris, Klincksieck, 1973, p. 107.
16- Jean Fillozat, art. sur "Raymond Schwab, La renaissance orientale, Paris, Payot, 1950" in Journal Asiatique, 1951, t. 239, P. 88
17- رنه ولک، تاریخ نقد جدید، ترجمه سعید ارباب شیرانی، تهران، نیلوفر، 1373، ج1، ص 249، 259.
18- Friedriech von Schlegel
19- Athen?eum
20- R.Schwab, La renaissance orientale, p.20
21- Ibid
22- James Darmesteter
23- Du Bellay
24- Pléiade
25- Schwab, Op. cit., P.20
26- Ibid., p.19.
27- Wolfgang von Goethe
28- ولک، ج1، ص 283
29- Hand-Gottfrid Ludwig Kosegarten
30- Joseph von Hammer
31- Silvester de Sacy
32- Wieland
33- Oberon, Voir Biographie Michaud, t. 34, art. Purgstall, p. 554.
34- Louis-Mathieu Langlès
35- Ablert St [***], West-Oestlicher Divan-Divan occidento Oriental, ou Anthologie Arabe et Persane, par Goethe. Stuttgard, 1819, in Revus Encyclopédique, 1823, t. 20, P. 546-53
36- Ferdinnad d"Eckstein
37- Le Catholique
38- Schwab, op. cit., p.19.
39- Victor Hugo
40- Schwab, op cit., p.284
41- Ibid., p.18-19
42- Charles Nodier
43- Ernest Fouinet
44- Schwab, op. cit., p.352
45- Boissel, Op. cit., p. 90
46- Félicité Robert de Lamennais
47- Schwab, op.cit., p.481
48- Jean Gaulmier, "Note sur I"apologétique mennaisienne et I"orintalisme", in Mélanges Louis Massignom, Damas, 1957, t. 2, p. 255-56.
49- Heinrich von Kleist
50- دوشن گیمن، ص 453 و 454.
51- Gaulmier, Op. cit, p. 258.
52- دوشن گیمن، ص 455.
53- Eugène Boré
54- Jules Mohl.
55- Schwab, op. cit., p. 108 et 346.
56- Ibid., p. 336.
57- Jean- Jacques Ampère
58- Sainte- Beuve
59- Ernest Renan
60- Jules Michelet
61- Alphonse de Lamartine
62- Schwab, op. cit., p. 375
63- Ibid., p. 337; Javad Hadidi, De Sa"di à Aragon Téhéran, Alhoda, 1999, p. 376.
64- Antoine- Léonard de Chézy.
65- Hadidi, Op. cit., p. 376-77.
66- Scond Empire
67- Schwab, op. cit., p. 246; Filliozat, Op. cit., p. 88.
68- Joseph- Arthur de Gobineau.
69- Edgar Quinet
70- Boissel, Op. cit., p.84.
71- Ibid., p.83 et 88.
72- Alexis de Tocqueville.
73- Boissel, Op. cit., p.88.
74- Ibid., p.91.
75- Ibid.
76- Ibid.
77- Vincenz von Rosenweig
78- Friedrich Rückert
79- Boisselm Op. cit., p.65.
80- Nerval.
81- Vigny
82- Boissel, Op, cit., p.68.
83- Ibid., p.92.
84- Ibid., p.103
85- Ibid., p.107.
86- Ibid., p.105.
87- Voltaire
88- Kant
89- Spinoza
90- Hegel
91- Gobineau, Oeuvres (Bibl de la Pleiade), Paris, Gallimard, 1993, t.2, p. 256, 449 (p. 1106) et 503.
92- Descartes
93- Gobineau, Op, cit., p.476 (p.1113).
94- Ibid., p.474.
95- Ibid., p.476.
96- Ibid., p.113
97- Ibid., p.474
98- Mme Augustus Craven, Adélaide Capece Minutolo (Paris, 1869)
99- Gobineau, Op. cit., p.1112
100- Ibid., p.270
101- Prosper Mérimée
102- Guy de Maupassant
103- Exotique
104- James Morier
105- Barbier de Meynard
106- نصرالله فلسفی، چند مقاله تاریخی و فلسفی، تهران، وحید، 1348، ج1، ص 216.
107- تهران، کانون معرفت، 1345، ص18.
مجموعه مقاله های نخستین گردهمایی پژوهش های زبان و ادبیا فارسی (بهمن 1380)، به کوشش محمد دانشگر، تهرانف انجمن علمی زبان و ادبیات فارسی - ایران شناسی دانشگاه تربیت مدرس، 1381، ج 1، صص 618-632
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}